دردِ پنهانی عزیز ! دارم بیا ! سوز چندانی ، که می بارم ، بیا ! در هراس رفتنت ، تا لا مکان تلخ است ، چون حالِ رفتارم ، بیا خوش،مُروت ! حسِ دلتنگیت، کو ؟ عشق نمودی ! من گرفتارم ، بیا ! سوختن آن نیست که تو می خوانی اش سوخته ام بس ، اهلِ این کارم بیا دردِ غفلت ، بدتر است ، از ناسزا تو ببین ! من ماه می آرم بیا ! تو بِرَنج از تلخیِ فهمِ رقیب سنگ دارم بهرِ اغیارم بیا ! رفتنت این قصّه را ، آخر رساند من سقوطِ فرضِ آبشارم بیا رسم بود ، پیکی ، پیامی ، قاصدی . منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی اقبال لاهوری قرچک سایت آی جوان گنج یاب پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان GameFast.ir دهیاری و شورای اسلامی روستای گپسر سبزوانه فرهنـــــــــــــــــگ موزیک neil20y cant